یکماهی آباد ۴۳

میگه که زن و شوهر صبح باهم جروبحث میکنن آقاهه یه چیزی به خانمش میگه و میره. تاظهر آقایون اصلا کل ماجرا رو یادشون میره ولی خانوما هی نشخوار میکنن هی نشخوار میکنن اون ماجرا رو. مغز واعصاب خودشونو به هم میریزن.

خوب خانوما بیکارید حرص الکی میخورید؟ شما هم فراموش کنید. والله بو خودا

میدونید یکی از آرزوهای من چیه ملت جون؟

اینه که یه موزه ی پروانه شناسی تاسیس کنم. مردم با اهمیت حشرات و زیبایی خلقت خدا آشنا بشن.

البته یه مدت بود هرکاری میکردم نمیتونستم آرزو داشته باشم میگفتم آرزو داشتن کار پوچیه ولی الان دوباره به آرزوهام فکر میکنم گهگاه.

اصفهان یه خونه قدیمی هست به اسم خونه بنکدار. صبحها روضه میگیرن چای و نون خشکه شیرین میدن. مردم استکان نعلبکی نذر میکنن برای اونجا. من یک بار رفتم چند سال پیش.چند تا خونه دیگه هم هست روضه هاشون باصفاس.